یه فامیل دیگه داریم زنش میخواست بره مشاور خانواده جلسهای ۶۰تومن بعد این به زنش گفته بود جلسهای ۳۰تومن بده به خودم به خدا باهات خوب میشم !
.
.
مامان بزرگم خیلی مریض بود و در ضمن دکتری که همیشه میره پیشش مطبش باز نبود ؛ خلاصه به هزار زحمت راضیش کردیم بره پیش یه دکتر دیگه !
وقتی رفتیم داخل ، معاینه که تموم شد مامان بزرگم گفت : آقای دکتر یه چیزی بنویس فعلا خوب بشم تا چند روز دیگه برم پیش یه دکتر درست حسابی !
۱۰سال درس خوندشو شست مثل رخت پهن کرد رو بند !
.
.
امروز مامانم یه لامپ بهم داد گفت عوضش کنم ، داشتم عوضش میکردم متوجه نبودم کلیدش روشنه یهو برقم گرفت ، مامانم برگشته میگه چی شد ؟
گفتم برق گرفت ! گفت لامپ که نسوخت ؟؟؟
میدونم سر راهیم … برم پدر و مادر واقعیمو از توی افق پیدا کنم !
.
.
اون موقع که بچه بودم یه بار به مامانم گفتم : مامان دلم میخواد یه حیوون خونگى داشته باشیم !
گفت : تورو داریم بسه !
من و الی آخر من !
.
.
دختر عمم ۸سالشه اومدن خونمون ، این نشسته بود در رابطه با تهیه کننده مستندهای نشنال ژئوگرافیک صحبت میکرد …
من تا ۱۵سالگی جلو پنکه صدای اورنگوتان درمیاوردم و اطرافیانم تشویقم میکردن !
.
.
امروز از تلفن عمومی زنگ زدم خونمون صدام رو عوض کردم بابام گوشی رو برداشت بهش گفتم : ما پسرتون رو دزدیدیم ۱۰۰هزار تومن بیارین به این آدرس وگرنه پسرتون رو میکشیم !
بابام برگشت گفت ۲۰۰هزار تومن میدم یه جوری بکشینش طبیعی به نظر برسه !
.
.
پسرخالم معدلش شده ۱۹/۴۲ ، سه روزه رفته تو اتاق درو رو خودش بسته …
من همسن این بودم ۱۲ میشدم تا خونه با کیف روپایی میزدم …
.
.
مهمونی بودیم ، آخر شب بود می خواستیم برگردیم خونه ، بابام داشت خمیازه می کشید که مامانم به بابام : تا دهنت بازه روژین رو هم صدا بزن !
بابام : سر شام که بهت گفتم تا آرنجت خمه واسه منم آب بریز یادته ؟ خودت صداش بزن !!!
همچین مامان و بابای انتقام جویی دارم من !
.
.
پسر عموم میگه : رفتم خواستگاری بابای دختره پرسید کجا کار میکنی؟ گفتم شرکت اپل ! باخوشحالی پرسید دقیقا چه کاری اونجا انجام میدی ؟ گفتم اونجا اون سیباشونو گاز میزنم !!!
نمیدونم چرا یارو مارو با لقد (لغد) (لگد) انداخت بیرون ؟؟؟
.
.
به پسر خاله ی ۱۱ساله م گفتم چرا پلی استیشن خریدی ؟
گفت دلم برا بازیا قدیمی تنگ شده بود !!! والا من ۱۱سالگی بازی قدیمیم نونوایی رفتن بود !
.
.
یه داداش ۵ ساله دارم به “پریروز” میگه “پس دیروز” ؛ بهش میگم عزیزم اشتباس باید بگی “پریروز” ، باز توی چشام زل میزنه میگه “پس-دیروز”. میگم چرا میگی “پس-دیروز” ؟ میگه چرا میگن “پس-فردا” ؟ نمیگن “پری-فردا” ؟
من
فردا
پس فردا
روز بعد از پس فردا
.
.
مامانم زنگ زده مغازه میگه داداشت اونجاس هنوز ؟ میگم نه چن دقیقه پیش رفت.
میگه یعنی کلا رفت ؟ گفتم نه هنوز نصفش اینجاست !
.
.
پول کم آوردم از بیرون زنگ زدم میگم مامان یه کم پول بریز به کارتم ؛ میگه شماره کارتت چنده ؟
شماره ۱۶رقمیو خوندم واسش برگشته میگه باشه ، فقط اسمت چی بود ؟؟؟
از صبح دارم دنبال پدر مادر واقعیم میگردم !
.
.
وقتی هنوز یه سالت نشده پدر مادرت هی میگن بگو بابا ، بگو مامان …
الان میگی مامان میگه زهر مارو مامان !
.
.
پسر خالم کلاس سوم ابتداییه رفته مدرسه بعد از زنگ اول پیچونده اومده خونه دیده هیچکی خونه نیست تلفن هم زنگ میخوره ، گوشی رو برداشته دیده آقای رضایی مدیر مدرسه س گفته منزل آقای فلانی ؟ پسر خالم هم برگشته گفته نه آقای رضایی اشتباه گرفتید !
.
.
مامانم اگه حوصلش سر بره یه پرتقال میگیره پوست میکنه و با چاقو هر تیکه از پوستشو به هزار تیکه کوچکتر تبدیل میکنه تا اینکه ما بریم نجاتش بدیم !
.
.
برادرزاده چهار ساله م زنگ زده به مامانم میگه بیا خونه ما ، مامانم هم گفت : نه تو بیا خونه ما ! اونوخت این باقالی برگشته میگه : نه من فعلا یه سری کار دارم سرم شلوغه تو بیکاری پاشو بیا !!!
میگن من تو چهار سالگی فقط بلد بودم بگم : بلیم دَدَ !
.
.
خسته و کوفته برگشتم خونه در یخچال “پر از خالی” خونمونو باز کردم و در کمال تعجب یه پاکت آب پرتقال دیدم ، اولش شک کردم به موجودیتش ولی وقتی تکونش دادم دیدم نه مث اینکه پره ! شگفت زده از این معجزه چپ و راستو نگاه کردم کسی نباشه و همونجوری با چشم بسته ریختم تو حلقم ؛ خدا روز بد نده تا ته معدم سوخت ؛ آخه پدر من قوطی آب پرتقال جای عرق نعناس ؟؟؟
.
.
خیلی سال پیش ، شب خونمون مهمون بود که یهو برق رفت ؛ به پسر خالم گفتم زنگ بزن اداره برق بپرس کی برق میاد !
گفت شمارش چنده ؟
گفتم بیست و چهار هزار و چهار صد ؟
گفت : یا علی این همه شماره رو چه جوری بگیرم ؟!؟!؟!
(البته اینو بگم که ما پسر خاله رو جزو فامیلای دورمون حساب مبکنبم)
.
.
با فامیلمون و پسرش که تازه کنکور داده بود نشسته بودیم داشتیم راجع به نتایج حرف میزدیم که باباش از من پرسید تو کجا دانشگاه میری ؟
گفتم من زیاد درس نخوندم آزاد قبول شدم. برگشت به پسرش گفت : خاک بر سرت یعنی تو از اینم کمتری ؟